صبح ساعت 6 و نیم با آلارم گوشیم بیدار شدم.یه نیرویی در درونم منو هل میداد به سمت بیدار شدن.

راستش با اتفاقات اخیری که توی کشورمون افتاده بود میلی به جشن گرفتن نداشتم.اما باز نمیتونستم از این نیروی پنهانی خودم رو نجات بدم.در درونم تقلا می کرد .در درونم صدا می داد.انتظار داشت.انتظار داشت که حتی شده به خاطر او  هم که شده پاشم و  ببینم سفره عید را