هادیا

گاه نوشته هایی برای فردا

چالش سحرخیزی

سلام بر تو. اره تو تویی که میای و تکه ای زندگیتو و دقایقی از اون رو تو این وبلاگ صرف میکنیheart.

هممون شنیدم و از ارزش صبح زود بیدار شدن خبر داریم.حداقل هم چن باری توی زندگیمون تلاش کردیم که صبح زود پاشیم.هرکدوممون به یه سری دلایل.منم مثل شما دچار این حس شدم.بارها هم تلاش کردم برای عملی کردنش.اما...

تا اینکه با چالشی به اسم چالش سحر خیزی توسط یکی از دوستام اشنا شدم.به این صورته که 40 روز(چرا 40روز؟:وقت تقریبی تبدیل شدن یک رفتار به عادت)هر روز سر تایم مشخصی که احتمالا هم حدود طلوع افتاب هست بیدار میشه.

اما این برای من کافی نبودlaugh

ادامه مطلب...
۲۴ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۱ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هادی عساکره

صبح نود و نه

صبح ساعت 6 و نیم با آلارم گوشیم بیدار شدم.یه نیرویی در درونم منو هل میداد به سمت بیدار شدن.

راستش با اتفاقات اخیری که توی کشورمون افتاده بود میلی به جشن گرفتن نداشتم.اما باز نمیتونستم از این نیروی پنهانی خودم رو نجات بدم.در درونم تقلا می کرد .در درونم صدا می داد.انتظار داشت.انتظار داشت که حتی شده به خاطر او  هم که شده پاشم و  ببینم سفره عید را

ادامه مطلب...
۰۱ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۲۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هادی عساکره

کاش مرغ باشیم

امروز میخوام از مرغ بگم.از شگفتی مرغ از صحنه هایی که بسیار تامل برانگیزند.صحنه هایی که بارها شاهدش بودم و ساعت ها منو به خودش خیره کرده.مرغ بیست  سال تمام نه ببخشید بیست روز تمام می خوابد.با گرمای جانش به تخم مرغ گرما میدهد.تخم مرغ را هر از گاهی با بالهای نرم و مهربانش از این رو به ان رو میچرخواند تا همه ی رویه های تخم مرغ به یک اندازه گرما بگیرد.این مرغ می داند که نبایدتنها یک رویه ی تخم مرغ را در زیر بالهای نوازش گر خویش بگیرد.این مرغ می داند ک نباید یک رویه ی تخم مرغ  به سینه و پهلو و پر و پوست خود گرم کند و رویه های دیگر را به خاک و خاشک بسپارد.

ادامه مطلب...
۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۵:۱۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هادی عساکره

در روزگار جهل،شعور خود جرم است

بعد از اولین ها این سخن، اولین دریچه ذهن پنهان من،دلمه.

نظرت راجبش چیه؟درست نیس؟

اینو مرحوم شریعتی توی کتابش گفته.توی مقدمه کویر.راستش کویر یه دوست واقعیه واسه من.دو ماهیه که میشناسمش و از اون موقع تا الان چه نگاه هایی که در من حذف و پدیدار نکرده.سخته باورش که یه کتاب اینقدر تاثیر گذار باشه.گاهی یه کسی یه چیزی  یه لحظه میاد تو زندگیت و جوری دگرگونت میکنه که تا قبل از اون حتی فکرشم نمیکردی.گاهیم یه سری ادما توی زندگیمون هستن ساعتها،روزها،ماها،سالها.ولی تاثیرشون اندازه میز و صندلی یا نهایت به زیبایی یه کت وشلوار.

ادامه مطلب...
۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هادی عساکره

اولین ها

سلام                                                        

بارها شده که دست به کیبورد بشم . بخوام شروع کنم نوشتن از این روزها از این حال و هوا ولی هر بار بنابر تنبلی هایی نشد.laugh

 

بالاخره دیشب این تصمیمو گرفتم که شروع کنم نوشتنو.enlightenedenlightenedenlightened

یه بزرگی میگف هر کاری که میخوای انجام بدی اولش به این فکر کن که چرا و چگونه؟!

راستش مدتها بود دوست داشتم از زندگی و چیزهایی که یاد میگیرم، از ترجبیات کوچیک و بزرگی که دارم،از نگاه هایی که به زندگی دارم و از اتفاق های روزمره و گاه مهم زندگیم بنویسم.اما خب واقعا نوشتن هم حوصله میخواد.

قبلنا هر کتابیو که میخوندم اونو تو یه دفترچه خلاصه میکردم.کلی از این دفترچه ها دارم.angel

اما یه نکته که بهش پی بردم اینه که من سالی یه بار هم دیگه به این دفترچه ها سر نمیزنم.به خاطر همین گمونم یه کار بیهوده می اومد که بنویسی و بندازی دور.

وقت تلفیه نه؟broken heart

ادامه مطلب...
۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۰:۲۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هادی عساکره